پيام
+
[تلگرام]
#دلنوشته_رمضان
سحر دهم.....
اين بار، تو قلم را در دستان من، بچرخان...
ناتوان ترين سرانگشتان، همان هايي اند که بي اذن تو مي نگارند و بي نام تو، تکرار مي شوند!
دستان خالي من کجا، و تکرار مکرر نام تو، کجا!
دلبر رعناقد من؛
نيمه شب، بدون تو، يعني سکــوت...
نيمه شب، بدون تو، يعني هيــــچ...
نيمه شب، بدون تو، يعني تمـــام...
من...
هر سحـــر، با تـــو "آغاز" مي شوم.
قلم را در دستان من بچرخان،
همان قدر که ده سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقي ات، سيراب کرده اي!
قلم را در دستان من بچرخان.
تا طعم دهمين بوسه هاي عاشق کش تو را نيز، براي همه کاغذهاي زمين، ملموس کند.
مي داني دلبرم...؟
سجاده ام، بال در مي آورد،
وقتي که سحرهاي رمضان، عطر تو، در خانه مان، مي پيچد!
آنقدر که حتي قلمم، جان مي گيرد، و نجواهاي بي جان مرا، به گوش تو مي رساند!
سجاده ام، بال در مي آورد،
وقتي تو، سفرهدار ضيافتش هستي....
چرا که هيـچ نقطه کوچکي را، از ادراک اين ضيافت خالي نمي گذاري...
قلم را در دستان من بچرخان...
ميخواهم؛ تو را با قلمم فرياد کنم!
يا اللــهُ....يا اللــهُ... يا اللــه
انديشه نگار
96/3/17
سيرت پيشگان
@};-